❀✿دخترآفتاب 92❀✿

ساخت وبلاگ

تا حالا دقت کردین وقتی میریم سر یخچال و همه جاشو خوب میگردیم بازم فکر میکنیم که یه چیزی توش هست که ما نمیتونیم پیداش منیم

❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 757 تاريخ : چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت: 15:37

تاحالا دقت کردین هر وقت حوصلمون سر میره اولینجایی که میریم سر یخچاله؟

❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 732 تاريخ : چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت: 15:30

❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 998 تاريخ : دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت: 12:52

سرنوشت کسی که عاشق میشه!!!!!!!!!!!!!

 آخه چراعاشق شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اه

❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 750 تاريخ : چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت: 15:26

باکسر وکلاور اسبهای جفت گاری از راه رسیدند که به ارامی ودقت سم های پشمالوی خود را روی زمین میگذاشتند تا مبادا حیوانات کوچک میان کاه ها را له کنند.کلاور مادیانی قوی ومیانسال بود که پس از به دنیا اوردن فرزند چهارمش دیگر هرگز نتوانست اندام قبلی خود را حفظ کند .باکسر ٬جانور عظیم الجسه ای بود که تقریبا ۱۸۲سانت قد وبه اندازه ی دو اسب معمولی قدرت داشت؛نوار سفیدی که زیر بینیش قرارداشت٬حالت ابلهانه ای  به او داده بود٬در واقع چندان باهوش نبود ولی به خاطرقدرت وسخت کوشی چشمگیر مورد توجه بود.بعد ازاسبها٬موریل بز سفید وبالاخره الاغ٬پیر ترین وبدعنق ترین حیوان مذرعه بنجامین ازراه رسیدند.بنجامین به ندرت حرف  میزد و اگر هم حرفی بر ای گفتن داشت٬معمولا چیزی جز غر زدن وعیب گویی نبود مثلا او فکر میکرد دلیل اینکه خدا به او دم داده فقط دور کردن مگس ها از خود است واین کهترجیح میداد نه دم داشته باشد ونه مگسی برای کیش کردن با ان.او تنها حیوانی بودکه دیگران خنده ی او را ندیده بودند٬اگر از او میپرسیدند چرا هرگز نمیخندی؟میگفت:چون هیچ چیز خنده داری وجود ندارد؛با این حال٬بیشتر وقتش را با باکسر میگذراند.انها معمولا روز های یکشنبه در چراگاهی ان سوی مذرعه٬ساعتها بدون حتی یک کلمه حرف زدن به چرا مشغول میشدند.اسبها تازه در طویله جا گرفته بودند .جوجه اردک ها از راه رسیدند؛انها مادرشانرا تازه از دست داده بودند وجیک جیک کنان  همه جای طویله پخش شدند تا  بالاخره قسمتی دور ازدست و پای حیوانات بزرگتر٬جایی برای خود پیدا کردنند.کلاور با پای جلویش دیواری حائل بر ایشان ساخت و جوجه ها که لانه ی گرم ونرم برای خودشان پیداکرده بودندبلافاصله به خواب رفتند.در همین حال مولی مادیان ابله سفید رنگ که وظیفه اش کشیدن گاری اقای جونز بود با ناز وظرافت خاصی در حالی که حبه قندیدر دهان داشت٬او جلوتر از دیگران بود وسعی میکرد طوری بایستد که یال سفید بافته شده با روبان قرمز را به دیگران نشان دهد. اخرین حیوان گربه بود که طبق معمول با نگاهی فورا گرمترین قسمت طویله را تشخیص داد وبلا فاصله میان باکسر وکلاور قرار گرفت.حالا دیگر همهیحیوانات جمع شده بودند به جز کلاغ اهلی٬موزز که روی تیرک پشت در عقبی خوابیده بود.نشدین که؟قسمت بعدی رو جمعه میزارم. بدون نظر نرین ها!!!!!!دوستوووووون دارمممممممممممممم ❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 752 تاريخ : جمعه 25 مرداد 1392 ساعت: 17:57

  ❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 754 تاريخ : جمعه 25 مرداد 1392 ساعت: 17:59

دوستای خوب خودم تو یکی از وبلاگا دیدم نوشته بود یه دختر دو ساله که عفونت کل بدنشو گرفته و بستریه دکترا جوابش کردن ویه پسر دوسالهکه به علت تومور چشمی چشم چپشو از دست داده دکترام  گفتن که یا باید اب زیر چشم چپشو بگیریم یا تومور کلمغزشو فرا میگیره و خدایی نکرده فوت میشه.ازتون خوااااهششش میکنم اونارو دعاکنید شاید خدا دعای ما رو براورده کنه و حال بچه ها خوب شه لطفا این موضوع رو تو وبلاگتون بدرجید اصلا درست نیست که چون این موضوع قشنگ نیس یا غمگینه یا ربطی به وبلاگتون نداره ندرجینش

❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 889 تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 ساعت: 1:47

نخ داخل شمع٬از شمع پرسید:چرا وقتی من میسوزم تو آب میشی؟

شمع جواب داد:مگه میشه کسی که تو قلبه منه بسوزه و من اشک نریزم

❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 925 تاريخ : چهارشنبه 23 مرداد 1392 ساعت: 13:54

 

مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزنیک سار شروع به خواندن کرد اما مرد

نشنید،فریاد براورد:خدایا با من حرف بزن!اذرخش در اسمان غرید اما مرد گوش نداد.مرد به

اطراف خود نگاه کرد و گفت:خدایا بگذار تو را ببینم!ستاره ای درخشید اما مرد ندید.مرد فریاد

کشید:یک معجزه به من نشان بده!نوزادی متولد شد اما مرد توجه نکرد.پس مردفریاد زد با

اشاره ای کوچک مرا لمس کن تا بدانم اینجا حضور داری!در همین حال خدا مرد را لمس کرد ا

ما مرد پروانه را با دستش پراند.......حواسمان باشد او همین جاست.

❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 871 تاريخ : چهارشنبه 23 مرداد 1392 ساعت: 13:37

هرازگاهی آن که دوستش میداری نشانه ای بفرست تا به یادش آوری که  هنوز برایت عزیز است ❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 892 تاريخ : دوشنبه 21 مرداد 1392 ساعت: 14:57

تو بشو ساحل قلبم                                       من میشم ماهی مرده

تا بگن به عشق ساحل                                 لب دریا جون سپرده 

❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 827 تاريخ : دوشنبه 21 مرداد 1392 ساعت: 14:59

روی آن شیشه ی تب دار تورا ها کردم                   اسم زیبای تورا بانفسم جا کردم        

شیشه بد جور دلش ابری وبارانی شد                    شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم

باسر انگشت کشیدم به دلش عکس تورا                عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم

❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 758 تاريخ : يکشنبه 20 مرداد 1392 ساعت: 21:37

اقای جونز مالک مزرعه ی مانور،شب که شد،در قفس مرغ ها را قفل کرد اما فراموش کرد که دریچه ها را نیز ببندد.باحلقه نور فانوسی که اطراف را کمی روشن کرده بود،تلو تلو خوران خودش را به طرف دیگر حیاط رساند ویکراست روانه تخت خواب شد. صدای خروپف خانم جونز فضای اتاق خواب را پر کرده بود.به محض اینکه چراغ اتاق خواب خاموش شد،حیجان وجنبش خاصی تمام ساختمان های مزرعه را در بر گرفت،در تمام مزرعه حرف این بود که میجر سالمند ترین حیوان مزرعه ،شب قبل خواب عجیبی دیده است ومیخواهد درباره ی ان با حیوانات دیگر صحبت کند.قرار گذاشته بودند به محض رفتن اقای جونز،همه ی حیوانات در طویله بزرگ جمع شوند .میجر انقدر مورد احترام حیوانات مزرعه بود که شنیدن سخنانش به از دست دادن یک ساعت خواب شبانه می ارزید.  خوک بزرگ (میجر) روی سکویی در انتهای طویله بزرگ که با بستری از کاه پوشیده شده بود،زیر نور فانوسی  که از ستونی اویزان شده بود ایستاد ،خیلی زود همه ی حیوانات دیگر جمع شدند وهر کدام جای مناسب وراحتی را برای خود انتخاب کردند قبل از همه سگها پینچر،بلوبل وجسی رسیدند،بعد خوکها امدند ودرست در مقابل سکو نشستند.مرغها لبه ی پنجره نشستند.کبوتر ها روی الوارهای سقف در حال جنب و جوش بودند.گاوها وگوسفند ها هم پشت سر خوکها قرار گرفتند و مشغول نشخوار شدند.خوب بود؟بقیشوجمعه جمعه میزارمنظر یادتون نره هاااااا  ❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 1030 تاريخ : يکشنبه 20 مرداد 1392 ساعت: 21:34

یک روز صبح روزنامه نگاری داشت به سر کار می رفت که به خاطر تصادفی که شده بود توی ترافیک گیر افتاده بود.
تصمیم گرفت از تصادف خبری تهیه کند .جمعیت زیادی دور محوطه تصادف جمع شده بودند بنابراین خبرنگار برای رساندن خود به محل تصادف فکری کرد و بعد فریاد زد بذارید رد شم من پسرشم من پسرشم وقتی به صحنه نزدیک تر شد فکر می کنید چی دید؟؟؟!!!!
.
.
.
.
یک الاغ

❀✿دخترآفتاب 92❀✿...
ما را در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faezeh faez بازدید : 962 تاريخ : شنبه 19 مرداد 1392 ساعت: 15:28

نظر سنجی

از وبلاگ چقدر راضی هستی؟

خبرنامه